چه می شود که واقعیت زندگی خود را نمی پذیریم و نقاب به چهره می زنیم؟ برای پاسخ به این پرسش باید از برج عاج خود پایین بیاییم یا حداقل از بالای آن نگاهی به له شدگان جامعه بیفکنیم.
مرداک در این اثر در کمال هنرمندی، همآغوشی ادبیات و فلسفه را به نمایش گذاشته است. او در «دریا؛ دریا» ادبیات و فلسفه را آنچنان با هم درآمیخته که مشکل بتوان آنها را از یکدیرگ تمیز داد.
من آن سال زمستان دستخوش شورهایی انتزاعی بودم. نمی گویم چه شورهایی، چون برای گفتن این نیست که دست به قلم برده ام. ولی باید بگویم شورهایی انتزاعی بودند و نه قهرمانی و زنده؛ شاید به نوعی نگران نسل بشر
«مجوس» ۷۸۳ صفحه دارد و ۴ داستان مستقل را در دل یک داستان کلی جا داده است. این رمان ساختاری هزارویکشبی دارد. یعنی دقیقاً یک قصهگو دارد که ۴ قصه را تعریف میکند. اینمیان کلی هم خردهقصه روایت میشود.
جوانی اشراف زاده و خوش سیما که دارای روحیه عدالت ستیزی و جنگاوری است در اورشلیم همراه با مادر و خواهرش زندگی میکند. او در پی یک اتفاق درگیر مسائلی میشود و بهترین دوستش به او خیانت کرده و ...
من در دنیایی معلق زندگی می کردم که در آن هر روز بدون امید به بهبود اوضاع، از خواب بیدار می شدم…. در نظام استالینیستی می توانستی زندگی کنی به شرط آنکه جنم داشته باشی. اما در رژیم نازیستی